ساسای

ساسای

فیلم خنده دار .کلیپ ورزشی. کلیپ خند وانه . سریال دیدنی وفیلم سینمایی . عکس خنده دار . عکس های جالب وزیبا وعجیب . ارایه های ادبی.فیلم تاریخی .طبقه بندی جانداران .تاریخ کامل ایران.پادشاه ها وفرماندهان ایران.میمند شهر بابک .دانلود ها
ساسای

ساسای

فیلم خنده دار .کلیپ ورزشی. کلیپ خند وانه . سریال دیدنی وفیلم سینمایی . عکس خنده دار . عکس های جالب وزیبا وعجیب . ارایه های ادبی.فیلم تاریخی .طبقه بندی جانداران .تاریخ کامل ایران.پادشاه ها وفرماندهان ایران.میمند شهر بابک .دانلود ها

سپهسالار سورنا( وطن پرست)


سورنا 

سورنا یکی از سرداران بزرگ و نامدار تاریخ ایران در زمان اشکانیان است که سپاه ایران را در نخستین جنگ با رومیان فرماندهی کرد و رومی‌ها را که تا آن زمان در همه جا پیروز بودند، برای اولین بار با شکستی سخت و تاریخی روبرو کرد.


سورنا

سورنا از خاندان سورن یکی از هفت خاندان معروف ایرانی (در زمان اشکانیان و ساسانیان) بود. سورن در زبان فارسی پهلوی به معنی نیرومند است.

ژولیوس سزار، پمپی و کراسوس سه تن از سرداران و فرمانروایان بزرگ روم بودند که سرزمینهای پهناوری را که به تصرف دولت روم در آمده بود، به طور مشترک و تحت عنوان کنسول اداره می‌کردند. آنها در سوم اکتبر سال 56 پیش از میلاد در جلسه لوکا  تصمیم حمله به ایران را گرفتند.

کراسوس فرمانروای بخش شرقی کشور روم آن زمان یعنی ، آسیای صغیر( ترکیه و سوریه امروزی) بود و برای گسترش دولت روم در آسیا، رویای پیروزی برایران، فتح ایران و سپس گرفتن هند را در سر می پروراند . وی فاتح جنگ بردگان و اسپارتاکوس سردار قدرتمند انقلاب بردگان بود.

کراسوس (رییس دوره‌ای شورای کنسولی) با سپاهی شامل بیش از 40 هزار نفر از لژیونرهای ورزیده روم که خود فرماندهی آنان رابرعهده داشت به سوی ایران روانه شد و ارد اول پادشاه اشکانی، سورنا سردار نامی ایران را مامور جنگ با کراسوس و دفع یورش رومی‌ها کرد.

نبرد میان دو کشور در سال 53 پیش از میلاد در جلگه‌های میان رودان و در نزدیکی شهر حران یا کاره روی داد. بر اساس روایات تاریخی، قبل از آغاز جنگ سورنا پیامی را برای کراسوس فرستاد و کنسول روم در جواب گفت : پاسخ تو را در پایتخت ایران می دهم.

سورنا در جواب کراسوس پیام داد: اگر در کف دست من مویی می بینی ، پایتخت ایران را نیز خواهی دید.

سورنا در این هنگام بیش از 30 سال نداشت.اما متاسفانه سورنا هیچ بهره‌ای از پیروزی بزرگ خود نبرد. ارد شاهنشاه اشکانی ناجوانمردانه بجای قدردانی، سپهسالار دلاور ایرانی را به قتل رساند

درجنگ حران، سورنا با یک نقشه نظامی ماهرانه و به یاری سواران پارتی که تیراندازان چیره دستی بودند، توانست یک سوم سپاه روم را نابود و اسیر کند.

کراسوس و پسرش فابیوس دراین جنگ کشته شدند و تنها تعداد اندکی از رومی‌ها موفق به فرار گردیدند.روش نوین جنگی سورنا، شیوه جنگ وگریز بود.

این سردار ایرانی را مبتکر جنگ پارتیزانی (جنگ به روش پارتیان) در جهان می‌دانند. ارتش او شامل زرهپوشان سوارکار، تیراندازان ورزیده، نیزه داران ماهر، شمشیرزنان دلیر و پیاده نظام همراه با شترهایی با بار آذوقه، آب و مهمات بود.

جنگ حران که نخستین جنگ بین ایران و روم به شمار می‌رود، دارای اهمیت بسیاری در تاریخ است زیرا رومی ها پس از پیروزیهای پی درپی در جهان آن روزگار برای اولین بار در جنگ شکست سختی خوردند و این شکست به قدرت آنان در دنیای آنروز سایه افکند و نام ایران را بار دیگر در جهان پرآوازه کرد و نام دولت پارت و شاهنشاهی اشکانی را جاودانه ساخت.

پس از پیروزی سورنا بر کراسوس و شکست روم از ایران، دولت مرکزی روم دچار اختلاف شدید شد. پس از این جنگ نزدیک به یک قرن، رود فرات مرز شناخته شده بین دو کشور گردید و مناطق ارمنستان و آسیای صغیر (ترکیه، سوریه، عراق) تبدیل به ایالاتی از ایران شدند.

سورنا پس از شاه مقام اول کشور را داشت. وی ارد را به تخت سلطلنت نشاند و به سبب اصالت خانوادگی در روز تاجگذاری شاهنشاه ایران کمربند شاهی را به کمر پادشاه بست. او به هنگام تصرف شهر سلوکیه نخستین کسی بود که برفراز دیوار دژ شهررفت و با دست خود دشمنانی را که مقاومت می‌کردند بزیر افکند.

سورنا در جواب کراسوس پیام داد: اگر در کف دست من مویی می بینی ، پایتخت ایران را نیز خواهی دید

سورنا در این هنگام بیش از 30 سال نداشت.اما متاسفانه سورنا هیچ بهره‌ای از پیروزی بزرگ خود نبرد. ارد شاهنشاه اشکانی ناجوانمردانه بجای قدردانی، سپهسالار دلاور ایرانی را به قتل رساند.

سورنا در زمان پادشاهی اشک سیزدهم، ارد اول اشکانی، سپاه ایران را در نخستین جنگ با رومیان (نبرد حران) فرماندهی کرد و رومیان را که تا آن زمان در همه جا پیروز بودند، برای اولین بار به سختی شکست داد. این یکی از بزرگ‌ترین شکست های رومی‌ها از ایرانیان در طول تاریخ بوده‌است.کراسوس که قصد داشت به تقلید از اسکندر، ایران و هند را فتح کند، از سورنا، سردار ایرانی، شکست خورد و خود و اغلب سربازانش کشته شدند.

سپهسالار رستم فرخ زاد

 سپهسالار رستم فرخ زاد هرمز ، یا رستم فرخ زاد بزرگترین قهرمان ملی ایران در قرن هفتم میلادی است که در پایان حکومت ساسانیان حکومت خراسان را در دست داشت.

در سال چهاردهم هجری (635 میلادی) عمرابن خطاب خلیفه دوم اعراب مسلمان مصمم شد به ایران حمله کند و برای نیل به این مقصود ابتدا ابو عبید ثقفی(پدر مختار) مثنی بن حارث شیبانی و سپس سعدبن وقاص را به سرکردگی برگزید و لشکری از سی هزار عرب تهیه کرد و روانه ایران ساخت.

در این زمان یزدگرد سوم شایسته ترین مرزدار خود را به فرماندهی سپاه، منظور کرد و به جنگ تازیان فرستاد.این فرمانده جدید ،رستم پسر فرخ هرمزد معروف به رستم فرخزاد بود

بفرمودتا پور هرمزد، راه بپیماید و برکشد با سپاه

که رستم بدش نام و بیدار بود خردمند وگرد وجهاندار بود

در وصف خصوصیات رستم میشود به هیکل بسیار تنومند،شمشیرزنی منحصر به فرد،شجاعتی مثال زدنی ،هوش کم نظیر ودانش بسیار بالای وی اشاره کرد. در طول تاریخ ایران هیچ فردی مانند رستم فرخزاد تمام خصوصیات نامبرده را یکجا باهم نداشته است.

رستم فرخزاد، تنها سرداری بود که در تمام طول عمرش، هیچگاه در هیچ جنگی شکست نخورد و در جنگ قادسیه تا او زنده بود،پیروزی از آن ایرانیان بود.

امپراطوری روم از هیچ سرداری به اندازه ی رستم فرخزاد وحشت نداشت.

یزدگرد هم او را سپهبد خراسان یعنی فرمانده کل سپاه خراسان کرده بود. سپاه خراسان بزرگترین سپاه کشور بود.و اکنون از آنجا او را به پایتخت خواسته و فرماندهی کل جنگ با تازیان را بر عهده او محول نموده بود

رستم که با علم ستاره شناسی آشنا بود باتوجه به حرکت صور فلکی دریافته بود که آن سال،سال نحسی برای ساسانیان خواهد بود وشکست آنان در جنگ قطعی است وصلاح در این است که با اعراب وحشی وبیابانگرد سازش نمایند. اما افسوس که بزرگان کشور بخصوص یزدگرد شاه ساسانی به نصایح وی گوش

ندادند واو را به جنگ اعراب فرستادند.آنها همگی گمان میکردند که به راحتی اعراب را شکست خواهند داد. اما هیچکس نمیدانست در دل رستم چه میگذرد. رستم که میدانست شکستش حتمی است نامه ای به برادرش نوشت و آنگاه به سوی صحرای قادسیه روانه شد.بعد از چند ماه که هردو سپاه در صحرا اردو زده

بودند و سفرای بسیاری ردوبدل شد عاقبت جنگ درگرفت. جنگ سه شب و چهار روز به طول انجامید. در روزهای اول پیروزی از آن ایرانیان بود. اما با رسیدن نیروی کمکی برای اعراب درروز سوم و وزیدن طوفان

 شن به چشمان لشکریان ایرانی،همچنین زیر پاگذاشتن قانون آتش بس در شب توسط اعراب،ارتش ایران دچار هرج ومرج گردید ودرروز چهارم یکی از اعراب بنام هلال بن علقمه(به قول اکثر تاریخ نویسان) طی یک حرکت غافلگیرکننده و ناگهانی ،ناجوانمردانه سپهسالار رستم فرخزاد را به شهادت رساند.

هنگامی که تن رستم را یافتند و جای صد ضربه شمشیر و نیزه بر تنش بود و هیچ کس نمی‌داند واقعا چگونه او را به قتل رساندند.

باکشته شدن رستم وبرخاستن صدای بلند هلال بن علقمه که فریاد میزد بخدا سوگند رستم را کشتم، شیرازه ی لشکریان ایران از هم پاشید ودر آخر همانطور که وی پیشبینی کرده بود ارتش ایران شکست

خورد و تیسپون پایتخت ساسانی به محاصره ی اعراب درآمد و پس از مدتی توسط بیابانگردان وحشی فتح شد.

 در کتاب تاریخ ایران از زمان باستان تاسده هیجدهم، آمده است : وقتی اعراب برکاخ تیسفون دست یافتند« همه ظروف طلا ونقره، پارچه های گرانبهای ابریشمی وزربافت، قالیهای نفیس، سنگ های قیمتی، اسلحه واموال فراوان وبردگان بسیار از زن ومرد به غنیمت بردند وشهر تیسفون چنان ویران وسوخته وغارت وتهی از سکنه شد که دیگر درهیچ دورانی احیاء نگشت.»

عبدالحسین زرین کوب در کتاب دو قرن سکوت می نویسد: فاتحان، گریختکان را پی گرفتند ؛ کشتار بیشمار و تاراج گیری باندازه ای بود که تنها سیصد هزار زن و دختر به بند کشیده شدند. شست هزار تن از آنان به همراه نهصد بار شتر، زر و سیم بابت خمس به دارالخلافه فرستاده شدند و در بازارهای برده فروشی اعراب به فروش رسیدند ؛ با زنان در بند به نوبت همخوابه شدند و فرزندان پدر ناشناخته ی بسیار بر جای نهادند...

سپهسالاررستم فرخزاد در آن نامه برادرش را ازوقایع جنگ آگاه میکرد .آن نامه، هم حاوی یک سری دستورات برای برادرش بود و هم به نوعی ،وصیت نامه ی رستم به حساب می آمد. 

فردو سی نامه ی سپهسالار به برادرش را به زیبایی به نظم در آورده است که میتوانید آنرا در زیر بخوانید

بـیـــاورد صــلـاب واخـــتر گــــرفــــت

ز روز بــلا دسـت بـــــــر ســر گـــرفـت

یــکــی نـامــــه سـوی بـرادر بـه درد

نـوشـت و سـخـنـهـا هـمـه یـــاد کـــرد

نـــخـسـت آفــــریـن کــرد بر کـردگـار

کـــــــزویـسـت نـیـک و بـــــد روزگــــار

دگـــر گـفـت کـــــز گــردش آسـمـان

پــژوهـنـــده مـردم شـود بـــــد گـمــان

گـــنــهـکــارتـــر در زمـــانـــه مــنــــم

ازیـــــرا گــــــــرفـتـــــار اهـــریـمـنــــم

که این خانه از پادشاهی تهی است

نــه هـنـگــام پـیـروزی وفـرهـی است

ز چـــارم هــمــی بــنــگــرد آفــتــاب

کــز ایـن جنـگ مـا را بــد آیــد شـتـاب

ز بـهـرام و زهـره اسـت مـا را گـزنــد

نـشـایــد گـــذشـتـن ز چــرخ بـلــنــــد

هـمـان تـیـرو کـیـوان بـرابـر شدست

عـطـارد بـه بـرج دو پـیـکـــــر شدسـت

چنین است وکاری بزرگ است پیش

هـمـی سیـر گـردد دل از جان خویـش

هـمــه بــودنـیــــهـا بـبـیـنـم هــمـی

وزان خامـشـی بــــرگــزیـنــم هــمـی

بــه ایــرانــیــان زار وگــریــان شــدم

ز سـاسـانـیـــــان نـیـــز بـریـان شـدم

دریـغ آن سـر و تـاج و اورنـگ و تـخت

دریـــغ آن بــزرگــی و آن فـــر و بـخـت

کـزیـن پـــس شکست آیـد از تـازیـان

سـتــــاره نـگـــــردد مـگـر بـــــر زیــــان

بـــــــدیـن سـالـیـان چـارصـد بـگـذرد

کـزیـن تـخـمـه گیتـی کـسی نـشمـرد

از ایــشــان فـــرسـتـاده آمـد بـه مـن

سـخـن رفـت هــر گـونــه بــر انـجـمـن

کـــــه از قــادسـی تــا لــب رود بـــار

زمـیـن را بـبـخـشـیـم بــــا شـهـریـــــار

وز آن ســو یـکـی بــــرگـشـایـیـم راه

بــه شـهـری کـجـا هـسـت بـازارگــــاه

بــدان تا خــریــم وفــروشــیـم چــیــز

از ایــن پــس فـــزونـی نـجـویـیـم نــیـز

پــذیــریــم مــــا ســاو و بــاژ گـــــران

نــــجـویـیـم دیـهـیــــــم گـــنـــــد آوران

شـهـنــشـــاه را نـیـز فـرمـان بـریـــم

گـــر از مــا بـخـواهـد گـروگـان بـــــریـم

چـنـیـن است گـفـتـار وکــردار نیست

جــز از گــــردش کــژ پـرگـــار نـیـسـت

بــریــن نـیــز جـنـگـی بـود هـر زمــان

کـه کـشـتـــه شـود صـد هــژبـر دمـان

بــزرگـان کـه با مـن به جـنـگ انـدرنـد

بـه گـفـتـار ایـشـــــان هـمـی نـنـگرند

چــــو مـیـروی طـبـری وچـون ارمـنـی

بـه جـنـگ انــــد بــا کـیـش آهـرمـنـی

چــو کـلبـوی سـوری و ایـن مـهـتـران

کــــــــه گــوپــال دارنـــد وگــرز گـــران

هـمـی سـرفــرازان کـایـشـان کـیـنـد

بــه ایـــــران و مــازنــدران بـــر چــیـنـد

اگــــر مـرز وراه اسـت اگـر نـیـک وبـد

بـه گـرز و بــه شـمـشـیـر بـایـد سـتــد

 

بــکــوشــیـم و مـردی بــه کـار آوریـم

بـر ایـشـان جـهـــان تـنـگ و تـار آوریـم

نـــدانــد کـسـی راز گـردان سـپـهـــر

دگـر گـونه گـشـتـه است بـا ما به چهر

چـــو نــامـه بــخـوانـی خــردرا مــران

بــــپــــرداز و بـــرســاز بــــا مــهـتـــران

همه گرد کن خواسته هـرچه هست

پـــرسـتـنـده و جـامـه هـای نـشـسـت

هـــمـــی تـــــاز تــا آذر آبــــــادگـــان

بــــه جــــــای بـــــزرگــــان و آزادگـــان

هـمـیـدون گلـه هـر چه داری ز اسپ

بــبـــر سـوی گـنـــجـور آذر گـشـسـب

ز زابـلـسـتـان گـــر ز ایــران ســپــــاه

هـــر آنــکـس کــــه آیـنـد زنـهـار خـواه

بــــــدار وبــپــوش وبـیـــــارای مــهــر

نـگـه کــــن بـدیـن کـار گـردان سـپـهـر

ازو شــــادمــانــی وزو در نـــهـــیـــب

زمـانـی فـــــرازسـت و روزی نـشـیـب

سخن هرچه گـفـتـم بـه مـادر بـگـوی

نـبـیـنــــد هـمــــانــا مـــــرا نـیـــز روی

گــــر از مـن بــد آگـاهـی آرد کـسـی

مـبـاش انـدریـن کـار غـمـگـیـن بـسی

چـنـان دان کــه انـدر سـرای سـپـنـج

کـسـی کـو نـهـد گـنـج بـا دست رنـج

چـو گـاه آیـدش زیـن جــهــان بـگـذرد

از آن رنـــــج او دیـــگــری بــــر خــــورد

همـیـشه بـه یـزدان پـرسـتـان گـرای

بـپـــرداز دل زیــــن سـپـنـجـی سـرای

کـه آمـد بـــه تــنــگ انــدرون روزگــار

نـبـیـنـد مـــرا زیـن سـپـس شـهـریـــار

تــــــو بــا هر کــه از دوده ی مــا بـود

اگــــــر پـیــــر اگــــر مــرد بـرنـا بــــــود

هـــمـه پـیـش یـزدان نـیـایـش کنـیـد

شـب تـیــــره او را ســتــــایـش کـنـیـد

بکوشـیـد و بـخـشـنـده باشـیـد نــیـز

ز خـوردن بــــه فـردا مـمــانـیـد چـــیــز

که من با سپاهی بـه سـخـتـی درم

بــه رنــج و غــم و شــور بـــخـتـی درم

رهــایـی نـیـابـم ســــرانـجـام از ایـن

خـوشـا بـــاد نــــوشـیــن ایـران زمـیـن

چـو گـیـتـی شـود تـنـگ بـر شهـریـار

تـــو گـنـج و تـن و جـان گـرامـی مــدار

کـزیـن تـخـمـه ی نــــامـدار ارجـمـنـد

نـمـانــــدسـت جـــــز شـهـریـار بـلـنـد

زکوشش مکن هیچ سستی به کـار

بـگـیـتـی جــــز او نـیـسـتـمـان یــادگـار

ز سـاسـانـیـان یــادگـار است و بـس

کــز ایــن پـس نبـیند از این تخمه کس

دریغ ایـن سر و تـاج و ایـن مهـر و داد

که خواهد شد این تخت شاهی به باد

تـــو بــدرود بـــاش و بــی آزار بـــاش

ز بـهـــــر تــــن شــه بــه تـیـمـار بـاش

گر او را بـد آیـد تــو سـر پـیـش اوی

بـه شـمـشـیـر مـی دار و یـاوه مـگوی

چــو بـــــا تـخـت مـنـبـر بـرابـر کـنـنـد

هــــمـه نــام بـوبـــکـر و عـمـر کــنـنــد

تــبــه گــردد ایــــــن رنــج هــای دراز

نــــشیـبـی دراز است پــــیـش فــــراز

نـه تـخـت و نـه دیـهیم بینی نه شهر

ز اخـتـر هـمـه تـازیــــان راسـت بـهـــر

چــــو زور انـــــــدر آیـــــــد به روز دراز

شــود نـــاســزا شـــاه گـــردن فــــراز

بـپـوشنـد از ایـشـان گـروهـی سیـاه

ز دیـــبـــا گـــذارنـــد بــــــر سـر کـــلاه

نـه تـخـت و نـه تاج و نـه زرینه کفش

نـه گـوهـر نـه افـسر نـه بـر سر درفش

بــرنــجــد یــکــی دیــگــری بــرخـورد

بـه داد و بـه بـخـشـش هـمـی نـنـگرد

شب آیـد یـکی چشمـه رخشان کند

نـهـفـتــه کـسی را خـروشـــــان کـنـد

سـتـانـنـده ی روزشـان دیـگـر اسـت

کـمـر بــر مـیـــــان و کـله بـر سر است

ز پـیـمـان بـگــــــــردنـد و از راسـتـی

گـــــرامـی شـود کــــــژی و کـاسـتـی

پــیــاده شــود مـــــردم جـنـگ جـوی

سـوار آن کـه لاف آرد و گفـت و گـــوی

کــشـاورز جـنـگـی شـود بـی هـنـــر

نــــــژاد و هـنـــر کــمـتــر آیــد بــه بـــر

ربـــــایـد هـمـی ایـن از آن،آن از ایـن

ز نـفـــــریــن نــــدانـنـــد بـــاز آفــــریـن

نـهــــــان بــــدتــر از آشـکــــارا شـود

دل مـردمــــــان سـنــگ خـــارا شـــود

بـــدانـدیــش گـــردد پــدر بــر پــســر

پـدر بـر پـسـر هـم چـنـیـن چـاره گــــر

شـود بـــنـده ی بـی هــنـر شـهـریـار

نــــژاد و بــــــزرگـی نـیـــــایـد بـه کـــار

بـه گـیـتـی کـسـی را نـمـانــــد وفــا

روان و زبـــانــهـــــا شـــود پـــر جــفـــا

از ایـــــران و از تـــرک و از تــازیــــــان

نـــژادی پـــدیــــد آیــــد انـــدر مـیـــــان

نـه دهـقـان نـه تـرک و نـه تازی بـــود

سـخـن هـــا بـه کـــردار بـــازی بــــود

هـمـه گــنـــج ها زیــــر دامـن نـهـنـد

بـمـیـرنـد و کـوشش بـه دشمن نـهنـد

بـــود دانــشــومــنــد و زاهــد بــنــام

بـکـوشـد از ایـن تـا کــه آیـــد بــه کـام

چـنـان فـاش گـردد غـم و رنـج وشـور

کـه شـادی بـه هـنـگـام بـهـرام گـــــور

پـــدر بـا پــســر کـــــیـن سـیــم آورد

خـورش کـشـک و پـوشش گـلـیـم آورد

زیــان کـسـان از پـی ســود خـویـش

بـجـویـنـــد و دیــــن انــــدر آرنـد پـیـش

نــبــاشــد بـهــــار و زمـستـان پـدیـد

نـیــــارنـــد هـنـگــــام رامــش نـبـیـــــد

چــو بـسـیـار از ایـن داستـان بـگـذرد

کـسـی ســــوی آزادگـــی نــنــگـــــرد

بــریــزنــد خــــــون از پـی خـواسـتـه

شــود روزگـــار مــهـــــــان کــاســتـــه

دل مـن پــر از خـون شـــد و روی زرد

دهـــن خــشـک و لـب ها شده لاژورد

کـه تـا مـن شـدم پـهـلـوان از مــیـان

چـنـیـن تـیـره شـد بـخـت ساسانیـــان

چنین بی وفـا گـشت گـردان سپـهـر

دژم گـشـت و از مــــــا بـبـریـــــد مـهـر

اگـــــر تـیـر بـــــر کــوه آهــن زنــــــم

گذاره کنـم زان کـه رویـیـن تنم

کنون تــیــز پــیــکـــان آهــن گـــــذار

هـمـی بـــر بـــرهـنـه نـیـــایـد بـه کــار

همــان تـیـغ کــان گردن پیل و شـیـر

فـکـنـدی بــــه زخــــم انـدر آورد زیــــر

نـبـــرد هـمـی پـوست بــــــر تـازیـان

ز دانــــش زیــــان آمـــدم بــــر زیــــان

مـــرا کـاشـکـی ایـن خـرد نـیـسـتـی

گـر انـدیـشـه نـیـک و بـــــد نـیـسـتـی

بـزرگــان کـــه در قـادسی بــا مـنـنـد

درشـتـنــد و بـــــــر تـازیــان دشـمنـنـد

گمانـنـد کـایـن بـیـشه پــر خون شود

ز دشـمـن زمـیـن رود جـیـهـون شـــود

ز راز ســپـهــری کـس آگـاه نـیـسـت

نـدانـنـد کــایــن رنـج کـوتـــاه نـیـسـت

چـو بـــــر تـخـمـه ای بـگـذرد روزگـــار

چـه ســـود آیـــــد از رنـــج و از کـــارزار

تــــــرا ای بــــرادر تــــن آبـــــاد بـــاد

دل شــاه ایــران بــه تــو شــاد بـــــاد

کـه ایـن قـادسـی گـور گــاه منـست

کـفـن جـوشـن و خـون کــلاه مـنـست

چـــنــیــن اسـت راز سـپـهـر بـلـــنـد

تـــو دل را بـه درد مــــن انــــدر مـــبـند

دو دیــده ز شــاه جــهـان بــر مــــدار

فـــدا کــن تــــن خــویــش در کـــــارزار

کـــه زود آیــد ایـــن روز اهـــریـمـنـی

چـو گــردون گــردان کـــنــد دشـمـنـی

چـو نـامـه بــه مـهـر انـدر آورد گـفـت

کـــه پـیـــونــده بــا آفـریـن بـاد جـفـت

کـــه ایــن نــامــه نــــزد بــرادر بــــرد

بـگـویـد جـز ایـن هـر چـه انــدر خـــورد

.............................................................

آخرین پیام سپهسالار رستم فرخزاد به سردار تازی:

بگویش که در جنگ مردن به نام

به از زنده دشمن به او شاد کام